كٓهيعٓصٓ
كاف، ها، يا، عين، صاد[1]
1- ـ اين حروف به نام حروف مقطعه ياد مىشوند.
ذِكۡرُ رَحۡمَتِ رَبِّكَ عَبۡدَهُۥ زَكَرِيَّآ
[اين] بيان رحمت پروردگار تو [در بارة] بنده اش زكريا است
إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ نِدَآءً خَفِيّٗا
آنگاه كه پروردگار خود را به نداي آهستة نداء كرد
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا
گفت: پروردگارا! استخوانم سست گرديده، وسرم از پيري شعله ور شده است، و پروردگارا! هرگز در دعاي تو بي بهره نبوده ام
وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا
و من بعد از [مرگ] خود از اقوامم بيمناكم، و همسرم نازا است، پس برايم از جانب خود جانشيني عطاء فرما
يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا
كه از من و از خاندان يعقوب [علم و حكمت را] ميراث ببرد، و پرودگارا! او را فرزند صالحي بگردان
يَٰزَكَرِيَّآ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ ٱسۡمُهُۥ يَحۡيَىٰ لَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ مِن قَبۡلُ سَمِيّٗا
[الله فرمود:] اي زكريا! ما تو را به پسري بشارت ميدهيم كه نامش يحيي است، كه پيش از اين همنامي برايش قرار نداده ايم
قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا وَقَدۡ بَلَغۡتُ مِنَ ٱلۡكِبَرِ عِتِيّٗا
[زكريا] گفت: پروردگارا! چگونه برايم پسري خواهد بود، در حالي كه همسرم نازا است، و خودم از بزرگ سالي به نهايت پيري رسيده ام
قَالَ كَذَٰلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞ وَقَدۡ خَلَقۡتُكَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَكُ شَيۡـٔٗا
[مَلَك] گفت: اين چنين است، پروردگارت ميفرمايد: اين كار بر من آسان است، و همانا پيش از اين تو را خلق كردم در حالي كه چيزي نبودي
قَالَ رَبِّ ٱجۡعَل لِّيٓ ءَايَةٗۖ قَالَ ءَايَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَٰثَ لَيَالٖ سَوِيّٗا
[زكريا] گفت: پروردگارا! [جهت اطمينان قلبي بيشتر] برايم نشانة قرار بده، فرمود: نشانة تو اين است كه سه شب [و روز] در حالي كه تندرست ميباشي، با مردم سخن گفته نميتواني
فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ مِنَ ٱلۡمِحۡرَابِ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَيۡهِمۡ أَن سَبِّحُواْ بُكۡرَةٗ وَعَشِيّٗا
سپس از محراب به ميان قومش بيرون آمد، و به آنها اشاره كرد كه صبح و شام تسبيح الله را بگوييد
يَٰيَحۡيَىٰ خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةٖۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحُكۡمَ صَبِيّٗا
اي يحيي! کتاب [تورات] را به جديت بگير، و در کودکی به او نبوت داديم
وَحَنَانٗا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَوٰةٗۖ وَكَانَ تَقِيّٗا
و از جانب خود به او شفقت و پاكيزگي داديم، و او پرهيزگار بود
وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ وَلَمۡ يَكُن جَبَّارًا عَصِيّٗا
و نسبت به والدينش نيكوكار بود، و سركش و نافرمان نبود
وَسَلَٰمٌ عَلَيۡهِ يَوۡمَ وُلِدَ وَيَوۡمَ يَمُوتُ وَيَوۡمَ يُبۡعَثُ حَيّٗا
و سلام بر او باد [در] روزي كه متولد گرديد، و [در] روزي كه ميميرد، و [در] روزي كه [در قيامت دوباره] زنده برانگيخته ميشود
وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مَرۡيَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا مَكَانٗا شَرۡقِيّٗا
و در اين كتاب [قرآن] از مريم ياد كن، هنگامي كه از خانوادة خود به طرف شرقي [بيت المقدس] گوشه گيري كرد
فَٱتَّخَذَتۡ مِن دُونِهِمۡ حِجَابٗا فَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا
و در ميان خود و آنان پردة قرار داد، و روح [جبرئيل] خود را به سوي او فرستاديم، و براي او به هيئت كامل انساني ظاهر شد
قَالَتۡ إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا
[مريم براي جبرئيل] گفت: اگر پرهيز گار باشي، من از تو به الله رحمن پناه ميجويم
قَالَ إِنَّمَآ أَنَا۠ رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَٰمٗا زَكِيّٗا
[جبرئيل] گفت: من فرستادة پروردگار تو ام، تا براي تو پسر پاكيزة ببخشم
قَالَتۡ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَٰمٞ وَلَمۡ يَمۡسَسۡنِي بَشَرٞ وَلَمۡ أَكُ بَغِيّٗا
گفت: چگونه برايم پسري ميباشد، در حالي كه هيچ بشري به من تماس نداشته، و بدكاره هم نبوده ام
قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞۖ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّاۚ وَكَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِيّٗا
[جبرئيل] گفت: چنين است، پروردگار تو فرمود: اين بر من آسان است، و تا او را دليلي [بر قدرت خود] براي مردم، و رحمتي از جانب خويش قرار دهيم، و اين كار شدني است
۞فَحَمَلَتۡهُ فَٱنتَبَذَتۡ بِهِۦ مَكَانٗا قَصِيّٗا
پس [مريم] به او بار دار شد، و با او به جاي دور دستي كناره گرفت
فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ إِلَىٰ جِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا
درد زايمان او را به سوي تنة درخت خرمايي كشانيد، [در اين وقت] گفت: اي كاش پيش از اين مرده بودم، و از يادها فراموش شده بودم
فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا
و از پايين جايي كه قرار داشت، [جبرئيل مر يم] را صدا زد كه اندوهگين مباش، پروردگار تو از پايين جايي كه قرار داري، چشمة [آبي] جاري ساخته است
وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا
و تنة درخت خرما را به طرف خود تكان بده، كه براي تو خرماي تازة چيده شدة فروريزد
فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗاۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِيٓ إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا
و [اى مريم!] بخور، و بياشام، و ديدگان را [به اين مولود] روشن بدار، و اگر از آدميان كسي را ببيني، با [اشاره] بگو: من براي [الله] بخشنده، روزة [سكوت] نذر كرده ام، از اينجهت امروز با هيچ انساني سخن نميگويم
فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥۖ قَالُواْ يَٰمَرۡيَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَيۡـٔٗا فَرِيّٗا
و [مريم] در حالي كه [كودك] را برداشته بود، نزد قوم خود آمد، گفتند: اي مريم! به يقين كار زشتي انجام دادي
يَـٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا
اي خواهر هارون! نه پدرت آدم بدي بود، و نه مادرت زنا كار بود
فَأَشَارَتۡ إِلَيۡهِۖ قَالُواْ كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا
[مريم به طرف عيسي] اشاره كرد [كه با او سخن بگوييد]، گفتند: چگونه با كودكي كه در گهواره است، سخن بگوييم
قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا
[عيسي] گفت: من بندة الله هستم برايم كتاب داده است، و مرا پيامبر گردانيده است