فَوَجَدَا عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ ءَاتَيۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا
و [در آنجا] بندة از بندگان ما را يافتند كه او را از نزد خويش رحمتي داده بوديم، و او را از نزد خود علمي آموخته بوديم
قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰ هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا
موسي برايش گفت: [اجازه ميدهي] از تو پيروي كنم، تا از آنچه كه به تو آموخته شده است، وسبب رشد است، برايم بياموزي؟
قَالَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا
[خضر] گفت: به يقين تو هرگز با من صبر كرده نميتواني
وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا
و چگونه ميتواني بر چيزي صبر كني كه به [راز] آن آگهي نداري
قَالَ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا
[موسي] گفت: إن شاء الله مرا با صبر خواهي يافت، و در هيچكاري از تو نافرماني نميكنم
قَالَ فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِي فَلَا تَسۡـَٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَكَ مِنۡهُ ذِكۡرٗا
[خضر] گفت: پس اگر از من پيروي ميكني، در بارة هيچ چيزي [كه انجام مىدهم] از من مپرس، تا اينكه [خودم] از آن به تو خبر بدهم
فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَكِبَا فِي ٱلسَّفِينَةِ خَرَقَهَاۖ قَالَ أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَيۡـًٔا إِمۡرٗا
و [آن دو نفر] به راه افتادند، تا آنكه در كشتي سوار شدند، [خضر] كشتي را سوراخ كرد، [موسي] گفت: آيا آنرا سوراخ كردي تا سرنشينانش را غرق كني؟ واقعا كار بدي كردي
قَالَ أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا
[خضر] گفت: مگر نگفته بودم كه تو با من صبر كرده نميتواني؟
قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا
[موسي] گفت: به سبب آنچه كه فراموش كردم، مرا مؤاخذه مكن، و از اين كارم با من سختگيري مكن
فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِيَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡـٔٗا نُّكۡرٗا
باز به راه افتادند، تا آنكه به پسر بچة برخورد كردند، و [خضر] او را كشت، [موسي] گفت: آيا انسان پاك [بيگناهي] را بدون آنكه كسي را كشته باشد، كشتي؟ به يقين كار بدي كردي
۞قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا
[خضر] گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز تو با من صبر كرده نميتواني؟
قَالَ إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۭ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا
[موسي] گفت: اگر بعد از اين از تو در بارة چيزي پرسان كردم، با من همراهي مكن، كه از طرف من معذور خواهي بود
فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥۖ قَالَ لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا
و [باز] به راه افتادند، تا اينكه به مردم قرية رسيدند، از مردم [آن قريه] طلب طعام نمودند، ولي آن مردم از مهمان كردن آنها اباء ورزيدند، و در آنجا ديواري يافتند كه ميخواست منهدم شود، [خضر] آن را راست و استوار كرد، [موسي] گفت: اگر ميخواستي [مي توانستي] در برابر اين كار مزدي بگيري
قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا
[خضر] گفت: اين جدايي ميان من و تو است، اكنون تو را از تأویل آنچه كه بر آن صبر كرده نتوانستي آگاه ميكنم
أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا
اما كشتي از مساكيني بود كه در دريا كار ميكردند، و خواستم آنرا معيوب سازم، چرا كه پشت سر آنها پادشاهي بود كه هر كشتييي را به زور ميگرفت
وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَيۡنِ فَخَشِينَآ أَن يُرۡهِقَهُمَا طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗا
و اما آن پسر بچه: والدينش مؤمن بودند، و ترسيديم كه مبادا آنان را به سركشي و كفر وادار كند
فَأَرَدۡنَآ أَن يُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيۡرٗا مِّنۡهُ زَكَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا
از اينجهت خواستيم كه پروردگار شان به عوض آن براي آنها [فرزند] بهتر و مهربانتري عطاء فرمايد
وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَۚ وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِيۚ ذَٰلِكَ تَأۡوِيلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرٗا
و اما ديوار: متعلق دو طفل يتيمي در آن شهر بود، و[در] زير آن [ديوار] گنجي متعلق به آنان بود، و پدر شان شخص نيكوكاري بود، پس پروردگار تو اراده نمود تا آنها به كمال رشد خود برسند، و گنج خود را بيرون آورند، اين رحمتي از طرف پروردگار تو بود، ومن اين كار را از پيش خود انجام ندادم، اين بود تأویل آنچه كه نتوانستي بر آنها صبر نمايي
وَٱذۡكُرۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ مُوسَىٰٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ مُخۡلَصٗا وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا
و [اي پيامبر!] در اين كتاب موسي را ياد كن، همانا او برگزيده، و رسول و نبي بود
وَنَٰدَيۡنَٰهُ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ ٱلۡأَيۡمَنِ وَقَرَّبۡنَٰهُ نَجِيّٗا
و او را از طرف راست كوه طور ندا داديم، و در حال راز گويي او را نزديك ساختيم
وَوَهَبۡنَا لَهُۥ مِن رَّحۡمَتِنَآ أَخَاهُ هَٰرُونَ نَبِيّٗا
و براي او از رحمت خويش برادرش هارون را عطاء كرديم
وَهَلۡ أَتَىٰكَ حَدِيثُ مُوسَىٰٓ
و [اي پيامبر!] آيا خبر موسي به تو رسيده است
إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡكُثُوٓاْ إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّيٓ ءَاتِيكُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى
آنگاه كه آتشي را ديد، و براي اهل خود گفت: اندكي درنگ كنيد كه من آتشي را ديدم، شايد كه پارة از آنرا براي شما بياورم، و يا بر آن رهنمايي بيابم
فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ يَٰمُوسَىٰٓ
و چون [نزد] آن آتش آمد، ندا داده شد كه اي موسي!
إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَيۡكَ إِنَّكَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى
همانا من پروردگار تو ميباشم، پس كفشهاي خويش را بيرون كن، زيرا تو به وادي مقدس طُوَي هستي
وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُكَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا يُوحَىٰٓ
و [اي موسي!] من تو را [به پيامبري] برگزيده ام، پس به آنچه كه [بر تو] وحي ميشود، گوش فرا دِه
إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ
به يقين من الله هستم كه جز من معبودي نيست، پس مرا پرستش کن و نماز را بخوان تا به ياد من باشي
إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكَادُ أُخۡفِيهَا لِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۭ بِمَا تَسۡعَىٰ
به يقين قيامت آمدني است، ميخواهم، [وقت آمدنش را] پنهان بدارم، تا هر كس در برابر آنچه ميكند، مزد داده شود
فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنۡهَا مَن لَّا يُؤۡمِنُ بِهَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ فَتَرۡدَىٰ
پس مبادا كسي كه به آن [يعني: به آمدن قيامت] ايمان نميآورد، و پيرو هوا و هوس خود ميشود، تو را از آن باز دارد، كه هلاك خواهي شد
وَمَا تِلۡكَ بِيَمِينِكَ يَٰمُوسَىٰ
اي موسي! در دست راست تو چيست؟